کد مطلب:329659 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:160

سؤ ال زینب از پدر در لحظه آخر
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

حضرت زینب (س ) می گوید: هنگامی كه پدرم علی (ع ) بر اثر ضربت ابن ملجم بستری گردید، نشانه های مرگ را در رخسار آن حضرت دیدم ، به او عرض كردم : ام ایمن به من چنین و چنان حدیث كرد (كه پنج تن در یك جا جمع بودند و پیامبر (ص ) ناگهان غمگین شد و علت غم را پرسیدند، جریان شهادت حضرت زهرا (س ) و علی (ع ) و حسن و حسین (ع ) را شرح داد) می خواهم از شما آن را بشنوم .

امام علی (ع ) فرمود: دخترم ! حدیث ام ایمن صحیح است ، گویا تو و دختران رسول خدا (ص ) را می نگرم كه به صورت اسیر با كمال پریشانی وارد این شهر (كوفه ) می كنند، به گونه ای كه ترس آن دارید كه مردم به سرعت شما را بقاپند ((فصبرا صبرا...)).

((صبر و استقامت كنید، سوگند به خداوندی كه دانه را شكافت و انسان را آفرید، در آن روز در سراسر روی زمین ولی خدا غیر از شما و دوستان و شیعیان شما، وجود ندارد، رسول خدا (ص ) به ما چنین خبر داد و فرمود: در این هنگام ابلیس با بچه ها و اعوان خود در سراسر زمین سیر می كنند، و ابلیس به آنها می گوید: ((ای گروه شیطانها، ما انتقام آدم (ع ) از فرزندانش گرفتیم ، و در هلاكت آنها سعی بلیغ كردیم ، بكوشید تا مردم را نسبت به آنها به ترید و شك بیندازید و مردم را به دشمنی آنها وادار نمایید...))(49)

49-بحارالانوار، ج 45، ص 183